مصاحبه با استاد عالیقدر جناب آقای محمود تلگینی

متولد ۱۳۱۶ هستم.
دیپلم از دبیرستان فرهنگ اصفهان گرفتم؛ وارد دانشسرای عالی تهران شدم که مرکزی برای آموزش معلم ها بود که متاسفانه این مراکز را تعطیل کردند. آزمون اختصاصی داشت و برای خودش دانشجو می گرفت و وقتی کسی وارد این دانشسرا میشد دیگر برای معلمی رفته بود. اینکه حالا آیا معلم میشم یا نه، نبود برای معلمی تربیت می کردند. فرض کنید ما که در رشته ریاضی بودیم علاوه بر درس های ریاضی که می خواندیم که باید واحد بگذرانیم و از نظر علمی اطلاعات داشته باشیم، درس های آموزشی هم داشتیم یعنی باید بتوانیم آموزش بدهیم. اساتیدی بودند که اساتید آموزش ریاضی بودند و تدریس می کردند. در ضمن درسمون باید تدریس می کردیم مثلا من دو سه سال در مدرسه علامه تهران می رفتم ته کلاس می نشستم و بعد هم استاد می آمد و باید یک جلسه در همان دبیرستان تدریس می کردم.
غیر از درس های ریاضی ، روانشناسی ، آموزشی همه درس هایی که لازم بود برای یک معلم را تدریس می کردند و ما آماده معلمی می شدیم و وقتی هم که آمدیم می دانستیم معلمیم و وارد آموزش پرورش می شویم.
در سال ۱۳۴۱ فارغ التحصیل شدم.
یک سال ابتدا به کرمان رفتم و سال بعد به شهرستان اصفهان منتقل شدم و به جانشینی یک معلم دیگر به اصفهان آمدم. در اوایل انقلاب من رئیس آموزش پرورش ناحیه یک شدم یکی دوسال آنجا بودم؛ بعد چون علاقه مند به تدریس بودم و کار من کار تدریس بود برگشتم به تدریس دوباره و درس دادم تا در سال ۷۲_۷۳ بازنشست شدم.
یک دوره دو الی سه ساله مدیر خانه ریاضیات بودم.
بعد از آن هم که آمدم خدمت دوستان اینجا دبیرستان امام صادق(ع) و مدت ۱۴ سال هم در خدمت شما بودم.
این سابقه کاری من است.
تالیفات نه فقط یک کتاب دیفرانسیل انتگرال دارم.
ببینید داستان به این گونه بود که بلافاصله بعد از انقلاب چون در مسیر انقلاب بچه ها بیشتر حواسشان به جنگ و جبهه بود یک مقدار مسائل علمی افت کرد و در دانشگاه ها مشکل داشتند.
دانشجو که می رفت انتظار داشتند از نظر علمی در سطح بالایی باشد و نبود.
دانشگاه صنعتی اصفهان یک ابتکاری به کار گرفت؛ گفتند این دانشجو ها که ما داریم چون درس های پایه شان ضعیف است ما باید چند نفر از دبیران اصفهان را بیاوریم اینجا و یک دوره ای به نام دوره پیش دانشگاهی بگذاریم.
از اصفهان ما دو سه نفر بودیم که رفتیم. کلاس های پیش دانشگاهی را همان اوایل انقلاب در دانشگاه صنعتی برگزار کردند. ما شروع کردیم مطالب و جزواتی برای تدریس در این کلاس ها تهیه کردیم.اسم این کلاس ها هم پیش دانشگاهی شد؛ البته اجباری هم نبود.
بعدا این کاری که دانشگاه صنعتی اصفهان کرد دانشگاه های دیگر دیدند خیلی خوب است و آن ها هم آمدند این پیش دانشگاهی را گذاشتند و می دانید بعضی از آن ها اصلا به عنوان یک واحد حساب کردند و گفتند حتما باید بگذراند.
خب این درس پیش دانشگاهی را چون ما جزوه هایی به کمک دو سه نفر از اساتید خود دانشگاه تهیه کردیم؛ این جزوه ها را بعد که برنامه پیش دانشگاهی را می خواستند تنظیم کنند که بیاورند جزو آموزش و پرورش توی ریاضی به این فکر افتادند که خب این کار که انجام شده است. پیش دانشگاهی را در اولین شهری که عمل کردند اصفهان بوده است. گفتند خوب است کتاب هم خودشان بنویسند و کتاب را دادند ما نوشتیم که البته آقای دکتر (اجهالی) دانشگاه صنعتی اصفهان بود، آقای دکتر خرد پژوه بود، من بودم و آقای قیاسیان که دو نفر دبیر بودیم و دو نفر استاد دانشگاه، که اون کتاب《حساب دیفرانسیل انتگرال》 را نوشتیم.
البته قبل از آن بعضی از کتاب ها را هم به دانشگاه اصفهان دادند که این کتاب ها را بررسی کنیم و ببینیم چطوری است و با وزارت آموزش پرورش هم همکاری کردیم.
ولی کتابی که مستقل باشد همین حساب دیفرانسیل انتگرال است.
ببینید نقش معلم خیلی حساس و مهم است. مثلا یک معلمی داشتیم آقای هدایت الله موسوی، این معلم خودش معلم ریاضی خیلی خوبی بود و وقتی بچه ها این معلم را می دیدند شیفته اش می شدند و همین معلم خوبی که در اصفهان بود شاید صد ها نفر معلم ریاضی خوب برای اصفهان و کشور تربیت کرده است.
یعنی یک دوره ای بوده که معلمانی بودند مثل آقای مشتاقیان، آقای قمصری که بعد رفت تهران، آقای جمالی، یک تعداد زیادی همه شان شاگرد های آقای موسوی بودند؛ وقتی می دیدند یک معلمی اینقدر علاقه مند و خوب است ،شیفته کارش می شدند.
یعنی اینکه میگویند معلم نقش دارد واقعا همین طور است؛ و شیفته او شدند. من هم واقعا از کسانی بودم که علاقه مند شدم.
من بودم، آقای همدانیان بود که یکی از دبیر های خوب اصفهان است، آقای قیاسیان و آقای مشتاقیان.
اگر بشماریم حدود ۴۰،۵۰ نفر معلم های اصفهان همه شان شاگرد های آقای موسوی بودند و به خاطر این مرد در این مسیر رفتند.
من تقریبا تمام مدارس بودم یعنی آن زمانی که سال ۱۳۴۱ که من آمدم، که هنوز نواحی نبود و ناحیه نشده بود؛ از دبیرستان هایی که دادند شروع کردم : بهشت آیین، شاه عباس ، ادب
تقریبا می توانم بگویم همه دبیرستان های اصفهان را رفتم.
بیشتر در اولین دبیرستان که دبیرستان سعدی بود که بمب برگشت که منحل شد که یک دبیرستان دیگری به جایش آمد. دبیرستان ادب بودم.تیزهوشان( استعداد درخشان) را از همان روزی که تاسیس شد آقای امام جمعه زاده مدیرش بودند، از دوستان من بودند از همان اول من رفتم تا وقتی که امام صادق آمدم، آنجا تدریس می کردم. چند سال هم فرزانگان امین بودم و هم اژه ای.
ببینید حالا من بالا هم عرض کردم، این مدرسه امام صادق وقتی آمد و مدارس مذهبی دیگری تشکیل شد؛ آیت الله طاهری و دوستانی که اطرافشان بودند، آمدند و گفتند ما یک مدرسه ای دایر بکنیم که علاوه بر اینکه بچه ها مذهبی هستند، اولا مذهبشان یک مذهب پرسشگری باشد، یک مذهبی که بگوییم فقط اینطور باشد نه، بچه ها اگر سوال دارند بگویند، حتی قبول ندارند بگویند و با بحث و صحبت و انتقاد و… بپذیرند. همان شیوه ای که امام صادق هم داشته که می نشستند بحث می کردند ، صحبت می کردند؛ حتی کسانی که به اسلام اعتقاد نداشتند و مخالف بودند می نشستند بحث می کردند و امام صادق به آن ها جواب می داده است. اسم هم به همین دلیل گذاشتند که این شیوه را پیاده کنند؛که بچه ها پرسشگر باشند، سوال بکنند، جوابشان را بگیرند، قبول بکنند و اعتقادی که پیدا می کنند اعتقاد واقعی باشد نه اینکه تلقین باشد یا به زور پذیرفته باشند.
خب این مدرسه دایر شده بود و پس از چند سال که کار کرده بود و آقای انصاری و بقیه دوستان زحمت کشیده بودند به منم توصیه کردند.
من واقعا دیدم که این کار شده است و محیط خیلی خوبی برای این کار می باشد. من هم آمدم و همکاری کردم. یعنی فرقش را عرض کردم ، فرقش با مدارس دیگر در این است؛ یک مدرسه مذهبی، علمی، ولی مذهبی بودن آن با مذهبی دیگه فرق می کند. ممکن است خیلی ها فکر کنند ظاهرش مذهبی نیست؛ یعنی دانش آموزی که از این مدرسه بیرون می رود کاپشن به تن دارد، با شلوار لی است و… . نگاه می کنند و فکر می کنند این اصلا اعتقادی ندارد؛ درصورتی که بعضی از این بچه ها با همان وضعیت، حافظ قرآن بودند و هستند.
من قبل از اینکه معلم بشوم در دوره دانشجویی هم در آموزشگاه تدریس می کردم. یعنی در دوره لیسانس که داشتم می گرفتم تابستون که می آمدم اینجا در آموزشگاه فروغ تدریس می کردم. بعد هم که آمدم دیگر مسئله این بود که اولین جلسه و اولین کلاس برای کسی که در دانشسرا عالی نبوده؛ روز اول مدرسه خیلی مهم است ولی ما مسئله مان اینطور بود که شخصی بود به نام معلمی که در ایران آمد. هدایت الله موسوی در اصفهان، ولی پورفسور فاطمی از کسانی بود که در زمان رضا شاه فرستاده بودند. جزو آن هایی که بروند درس بخوانند و اصلا پورفسور که میگفتند؛ به خاطر معلم بودن می گفتند.
بسیار متدین و وظیفه شناس بود. ایشان درسی غیر از درس عام به ما میداد مثلا ریاضی و مکانیک درس میداد. هفته ای دو جلسه آموزش توی کلاس داشت به این ترتیب که وقتی می آمد دفترش را باز می کرد و می گفت که فلانی شما در فلان تاریخ که کلاس داریم باید بیایی درس بدی. فلان کس را می گفت تو باید بیایی مثلا جبر فلان قسمت را درس بدی و تمام را شرح وظایفشون را می گذاشت که چه روزی باید بیایند در کلاس درس بدهید. آن وقت تمام بچه های کلاس ما بودند. ما بایدمطلب را پای تخته درس بدهیم و این پورفسوری که کتاب های درسی زیادی هم نوشته بود می آمد ته کلاس می نشست و انتقاد ها را می نوشت.
بچه ها هم باید یادداشت بکنند.
بعد بچهها باید یکی یکی بیایند و بگویند که اشکال چی بود. تازه وقتی این ها اشکالات را می گفتند و تموم میشد خودش شروع می کرد.
بچه ها هم نمی توانستند که باهم مثلا بست و بند بکنند و بگویند حالا انتقاد نکن و فلان نکن. نه ! اگر چنین کاری میشد عصبانی میشد که چرا انتقاد نکردید ، چرا اشکالات را نگفتید، پس شما خودتان هم متوجه نشدید. بعد غیر از این کار یک آموزش هم که داشتیم روش های تدریس، که معلم تئوری درس می داد آن هم به جای خودش عرض کردم. در دبیرستان هم من مدرسه علامه رفته بودم درس میدادم. معلم می آمد که از آموزش پرورش بود؛ البته می فرستادند. ما رفته بودیم سه ماه چهار ماه سر کلاس نشسته بودیم. این آقا فلان روز از دبیر بخواهید که من بیام امتحان بکنم.دبیر نمی آمد؛ من وایمیسادم جای او درس می دادم.بنابر این روز اول دبیرستان که کرمان رفتم خیلی برام مهم نبود چون کار کرده بودم.
مسئله این است که معلمی یا هرکار دیگری را اگر آدم دوست داشته باشد و عاشق باشد صدمه نمی خورد.
آقای فروزنده بهتر می دانند، بعضی از این معلم ها در کلاس دائم ساعتشان را نگاه می کنند. دائم نگاه می کنند ببینند کی زنگ را می زنند. آخر هم چند دقیقه ای زودتر کلاس را رها می کنند و میروند؛ ولی آن هایی که معلمی را دوست داشتند، بچه ها را دوست داشتند؛ اصلا زنگ هم که بزنند نمی توانند از کلاس بیرون بیایند. تعطیلات هم که می شود دلشان هوای کلاس را کرده و می خواهند ببینند کی کلاس دایر میشود.
من واقعا همیشه همین طور بودم و بچه ها را دوست داشتم کلاس هایم را دوست داشتم و هیچ وقت اینطوری نبود که از کلاسی گریزان و ناراحت باشم.
من واقعا بعضی اوقات شرمنده این افراد می شوم؛ حتی به بچه هایم گفتم که بعضی از این دانش آموزان سابق من از شما محبتشان بیشتر است. واقعا هم همین طور است.
این مسئله را من برای معلم ها درجلسات هم می گویم که همه اش فکر مسئله حقوق و ریالیش را نکنید. این حساب هم بکنید که واقعا چقدر آدم ها به شما احترام می گذارند؛ چقدر آدم ها شیفته شما می شوند؛ اگر دقیق کار کنید، اگر از روی عشق و علاقه کار کنید واقعا همین طور است.
افراد زیادی هستند. من زمانی که ایام عید و مسائلی هست باور کنید یک وقت پنجاه تا صد پیام در تلگرام، واتس اپ و پیامک جواب می دهم. اکثرا شاگرد هایم هستند. یکهو یک نفر با من تماس می گیرد که من دکتر فلانی ام.
همه شان را دوست دارم.
( این مطلبی که فرمودند من هم یک مطلبی را بگویم که واقعا یکی از جذاب ترین چیز هایی که من را به مدرسه جذب کرده، موقع ثبت نام کمتر پزشکی و مهندسی مراجعه می کرد برای ثبت نام بچه اش که تا می آید دست آقای(تلگینی) را نبوسد و نگوید ایشان استاد من بوده است. آدم پیش کی کار می کند، در کنار کی کار می کند. این همه پزشک و این همه مهندس را به مملکت تحویل دادند.)
کسانی که با شما کار کردند مثل آقای انصاری و آقای فقیه همیشه گفتند شما خیلی فکرتان باز بوده و در تمام مسائلی که پیش آمده خیلی به روز بوده اید.
خب این یه صفت است.
( یه مورد به روز بودنشان را من بگویم. یعنی دانش آموزان را کاملا درک می کردند و یک جمله ای که به ما می گفتند این بود که اگر دانش آموزی خطایی کرد، جلوی بقیه یا دبیران به او نگویید عذرخواهی کند؛ اگر عذرخواهی کرد شکسته می شود.)
وقتی که یک معلم را بررسی کنیم و بخواهیم امتیاز بدهیم؛ این معلم باید یک خاصیت هایی داشته باشد. یکی مسائل علمی است که چقدر می تواند معادله حل کند، چقدر انتگرال می داند.
این مسئله را تقریبا همه کم و زیاد دارند، ولی اگر این ها را از این افراد گرفتی باید ببینی چی دارند؛ آیا مطالعات دیگری دارند یا خیر.
متاسفانه بعضی ها پایشان را از رشته خودشان بیرون نمی گذراند.نه مطالعه می کنند و نه کاری می کنند.
من اینطوری نبودم. از همان زمان دانشجویی هم یک مقدار در مسائل سیاسی زیاد بودم.مسائل سیاسی هم در زمان های قدیم، نه حالا که افتضاح شد.
دانشگاه ها خیلی فعال بود و دانشجو ها واقعا فعال بودند و مسئله خود دانشگاه و دانشجویی که تربیت می کرد دانشجویان دوستدار کشور و مردم بودند.
یعنی اگر در جنوب ایران سیل می آید دانشجو ها برای کمک بروند. اگر در قزوین زلزله می شود دانشجو ها بروند آنجا و کمک بکنند.
در نتیجه در چنین وضعیتی زمان دانشجویی و دانش آموزی، یک دانشجو و محصل و حتی معلمی که فقط کارش معلمی باشد و در حاشیه ها باشم نبوده ام.
آن کارم جدا بود.
در حد خودم فعال دانشجویی بودم.
در کار معلمی هم همین طور.
به طوری که قبل از انقلاب من یکی از اعضای جامعه معلم ها بودم.
چندین سال قبل از انقلاب و بعد از انقلاب نماینده معلم ها بودم.
در انجمن علمی معلم ها من نماینده معلم ها بودم و یک مقداری مطالعات و کار هایی خارج از ریاضیات انجام می دادم.